Saturday 24 March 2012

نوروز در زندان - شعر از اردشیر لطفعلیان

نوروز می آید
از دشت های سرد و خاموش زمستانی
بگذشته و سر می کشد هر کوی و برزن را
هم بزم شادی را و هم کانون شیون را
هم جمع آزادان
هم کنج زندان را
هم این و هم آن را

نوروز می آید و باری دیگر آنان را
آن سربداران را و ان خیل شجاعان را
پشت حصار تنگ زندان پای در زنجیر می یابد

آنان چرا آنجا گرفتارند؟
آنان مگر آیا گنهکارند؟
آلوده اند ایا به خونی دست؟
بربوده اند آیا زخوانی آب و نانی را؟
دزدیده اند آیا سرایی را دکانی را؟
پس جرم آنان چیست؟
آنکس که پاسخ داد خواهد کیست؟

اینک بیا بشنو
آن مرد زندانبان برایت پاسخ آماده ای دارد
آن قاضی دژخیم
آری جواب ساده ای دارد:
اینان؟ بلی اینان بزهکارند
اینان گناهی سخت نابخشودنی دارند
زیرا به لب آورده می آورند آن واژه ای را که نباید گفت
زیرا هماره جاری و ساری است
آن واژۀ ممنوع بر نوک قلمها، برزبانهاشان
آن واژۀ ممنوع: آزادی

بگذار تا ما سال را با یاد ان آزادگان پای در زنجیر
با یاد آن پیکار جویان بزرگ راه آزادی کنیم آغاز
شکرانۀ آزادی خود این زمان، اینجا
نورورز را با یاد مردان و زنان درگوشۀ زندان کنیم آغاز
بگذار تا ما نیز
یکبارهم در راه آزادی به پاخیزیم
بگذار تا با جور و با بیداد بستیزیم
تا بذر آزادی در آن سامان بروید، بارور گردد
تا باغ آزادی شکوفا، پرثمر گردد
آنگه به دلها شادی و امید چون پیغام نوروزی
در مر گ شب، با پرتو خورشید بر گردد
بگذار ...

نوروز 1391- واشنگتن

No comments: