Wednesday, 9 November 2011

کتاب از پرستو فروهر

" کتاب "سرزمینی که در آن پدر و مادرم به قتل رسیدند" به تازگی به زبان آلمانی منتشر شده، و به ماجرای قتل داریوش و پروانه فروهر، زوج آزادیخواه ایرانی، می‌پردازد. این فاجعه که در اول آذر ۱۳۷۷ (۲۲ نوامبر سال ۱۹۹۸) روی داد، یکی از رشته جنایاتی بود که به "قتل‌های زنجیره‌ای" شناخته شدند.
نویسنده کتاب پرستو فروهر، دختر فروهرها و هنرمند ایرانی مقیم آلمان است، و‌ اهمیت کتاب نیز به همین خاطر است که جوانب و پیامدهای این "جنایت سیاسی" را از زبان فردی "درگیر" بازگو می‌کند.
موضوعات مرتبطکتاب و ادبیات، فرهنگ ایران، مسائل امنیتی ایرانخانم فروهر به عنوان یکی از وارثان و "اولیای دم" این امکان را یافته است که در پرونده والدین خود کندوکاو کند، چندوچون قتل را تا حدی بشکافد، شیوه برخورد دستگاه قضایی کشور با آن را از نزدیک ببیند، و سرانجام مشاهدات خود را در کتابی روایت کند.
کتاب در قالب چند سفرنامه به تهران نوشته شده است. نویسنده دو روز پس از آگاهی از مرگ پدر و مادر خود راهی تهران می‌شود. او پس از آن نیز بارها به تهران سفر می‌کند، هم برای برگزاری جلسات سوگواری و یادبود و هم برای پی‌گیری پرونده قتل، روشن کردن جوانب و انگیزه‌های آن، اعلام جرم علیه عاملان و احتمالا کشیدن آنها به دادگاه.
نویسنده در دیباچه توضیح می‌دهد که روی هم ۲۶ بار به ایران سفر کرده، اما در کتاب تنها از هشت سفر گزارش داده، که برای هدف او و درونمایه کتاب مهمتر بوده‌اند.
با خواندن این سفرنامه‌ها خواننده با تصویری دست اول و مستند از دستگاه قضایی ایران، بوروکراسی پیچیده و سازوکار آن آشنا می‌شود.
خانم فروهر در جست و جوی قاتلان والدین خود، به تمام مراجع قانونی مراجعه می‌کند: از دادگاه‌های انقلاب تا کمیسیون اصل نود مجلس شورای اسلامی، اما برای دادخواهی خود هیچ کجا گوشی شنوا و دلی همنوا نمی‌یابد.
دختر در مراحل نخست از پشتیبانی دفتر سید محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت، برخوردار می‌شود، اما از وقتی که پرونده به مقامات قضایی سپرده می‌شود، او در برابر مراکز متعدد و مرموز، آمران پرزور و مأموران "معذور" تنهای تنهاست. آنها به جای رسیدگی به تظلمات، نخست با "تطمیع و چربزبانی" و سپس با "تهدید و بدزبانی"، می‌کوشند فریاد دادخواهی شاکیان را خاموش کنند.
پرستو فروهر
نویسنده با بیانی گیرا و موثر از رنج و عذاب خانواده قربانیان "قتل‌های زنجیره‌ای" می‌گوید، که در شرایطی مخوف و فضایی خطرناک، همه خطرها را به جان می‌خرند تا خون بستگان آنها پایمال نشود.
سراسر کتاب به زمان حال (مضارع) بیان شده و همه چیز به صورت زنده در برابر چشم خواننده شکل می‌گیرد.
پایان ماجرا به شعبده‌ای دلخراش شبیه است. در دادگاهی که به فرمان "مقامات حاکم، سرهم بندی" می‌شود، چند نفری به جرم ارتکاب "قتل‌های زنجیره‌ای" محکوم می‌شوند، اما نه از آمران اصلی سخنی به میان می‌آید و نه از "دست‌های پنهانی" که گفته می‌شود در بالاترین رده‌های حاکمیت جمهوری اسلامی جای دارند.
نویسنده در مؤخره کتاب اعتراف می‌کند که به هدف خود، یعنی افشای زمینه‌ها و ابعاد جنایت و به مجازات رسیدن قاتلان نرسیده است، اما تأکید می‌کند که از پای نخواهد نشست و در آینده نیز پی‌گیر ستمی خواهد بود که بر عزیزترین کسان او رفته است.
در حال و هوای "جنبش سبز"سفر بیست و چهارم نویسنده در روزهای پس از انتخابات مناقشه‌انگیز دوره دهم ریاست جمهوری روی داده است. این فصل زمینه‌ای است تا نویسنده از حال و هوای "جنبش سبز" خبر دهد، گسترش آن در سطح جامعه و "ترفندهای حاکمیت را برای سرکوب آن" تصویر کند.
"نویسنده در مؤخره کتاب اعتراف می‌کند که به هدف خود، یعنی افشای زمینه‌ها و ابعاد جنایت و به مجازات رسیدن قاتلان نرسیده است، اما تأکید می‌کند که از پای نخواهد نشست و در آینده نیز پی‌گیر ستمی خواهد بود که بر عزیزترین کسان او رفته است"
در این رهگذر خواننده با فعالیت گروهی از کوشندگان جامعه مدنی در ایران آشنا می‌شود، از چهره‌های نامداری مانند عزت‌الله سحابی و دخترش هاله، دکتر حبیب‌الله پیمان، وکیلانی مانند شیرین عبادی و نسرین ستوده و ناصر زرافشان، تا انبوه فعالان و دانشجویان جوانی که نویسنده تنها با نام کوچک از آنها یاد کرده است.
نویسنده در تصاویری گویا از زندگی دشوار و پرخطر کوشندگان جامعه مدنی و مدافعان حقوق بشر در ایران گزارش می‌دهد. دیداری کوتاه با احمد صدر حاج سیدجوادی، از فعالان راه آزادی و دفاع از حقوق بشر در ایران، گویای تمام مطلب است:
"نزدیک ظهر زنگ خانه را می‌زنند. در را که باز می‌کنم، آقای حاج سیدجوادی را می‌بینم که عصا به دست در محاصره مأموران ایستاده است. پیرمرد توانسته بی سروصدا از صف مأموران عبور کند و وارد کوچه شود، اما همین که زنگ خانه ما را زده، به سوی او هجوم آورده‌اند. بر سر او فریاد می‌زنند: "فوری برگرد!" او رنگش پریده و با نفس‌های بریده زیر لب آیه‌ای از قرآن می‌خواند که من نمی‌فهمم.
پیرمرد به مأموران توضیح می‌دهد که قصد داشته تنها تسلیتی بگوید و برگردد. در حالی که به عصا تکیه داده، سری تکان می‌دهد و می‌گوید: "جنگ که نشده است!" مأموران به او اجازه ورود نمی‌دهند و همچنان با توهین و ناسزا بر سر او فریاد می‌کشند. از نگهبان خانه خواهش می‌کنم که برای آقای حاج سیدجوادی چایی و صندلی بیاورد، تا پیرمرد اندکی استراحت کند.
"خواننده با فعالیت گروهی از کوشندگان جامعه مدنی در ایران آشنا می‌شود، از چهره‌های نامداری مانند عزت‌الله سحابی و دخترش هاله، دکتر حبیب‌الله پیمان، وکیلانی مانند شیرین عبادی و نسرین ستوده و ناصر زرافشان، تا انبوه فعالان و دانشجویان جوانی که نویسنده تنها با نام کوچک از آنها یاد کرده است."
به طرف مأموران فریاد می‌زنم: "اگر سر پیرمرد بلایی بیاید، گناهش با شماست". آنها کنار می‌ایستند و با بی‌سیم با فرمانده خود تماس می‌گیرند. آقای حاج سیدجوادی لختی روی صندلی می‌نشیند و چای می‌نوشد. من کنار او زانو می‌زنم و سرم را روی زانوی او می‌گذارم. پیرمرد موهایم را از روی روسری نوازش می‌کند در حالیکه همچنان زیر لب ورد می‌خواند. سپس از جا بر می‌خیزد برای پدر و مادرم دعا می‌خواند و با گام‌های آهسته از خانه دور می‌شود." (ص ۱۶۵)
عشق به ایرانکتاب پرستو فروهر حامل این تیتر فرعی است: "ابراز عشق به ایران"، و با این جمله شروع می‌شود: "چگونه می‌توانم به سرزمینی عشق بورزم که به قتلگاه عزیزترین نزدیکان من بدل شده است؟" (ص ۷)
نویسنده تأکید می‌کند که عشق به ایران و مردم آن را از "والدین شجاع و ستم‌دیده" خود به ارث برده است. او برای پیش‌گیری از هرگونه سوءتفاهمی که امکان دارد به ویژه برای خوانندگان آلمانی پیش آید، جا به جای کتاب تأکید می‌کند که ایران تنها سرزمین ظلم و جور و حق‌کشی نیست.
در این کشور انسان‌های بیشماری از ناروایی‌های اجتماعی رنج می‌برند و در راه برپایی یک جامعه انسانی شایسته مبارزه می‌کنند. آنها چه بسا مانند پدر و مادر پرستو، در راه رسیدن به اهداف انسانی خود، بهایی بس گران می‌پردازند.
نویسنده در آخرین سفر خود به دیدن خانواده نسرین ستوده می‌رود، وکیل مدافعی که به "جرم" دفاع از حقوق زندانیان سیاسی به دوازده سال زندان محکوم شده است. فرزندان خردسال خانم ستوده اینک باید دور از مادر خود بزرگ شوند. نویسنده با دیدن دختر چهار ساله خانم ستوده به یاد نامه‌ای می‌افتد که زمانی دور از پدر خود دریافت کرده است.
داریوش فروهر در فروردین ۱۳۴۵ در چهارمین سالگرد تولد دخترش، در نامه کوتاهی از زندان قزل قلعه به او می‌نویسد که متاسفانه نمی‌تواند در جشن تولد او شرکت کند.
"سرزمینی که در آن پدر و مادرم به قتل رسیدند" در ۲۰۰ صفحه توسط انتشارات هردر در آلمان منتشر شده است.

No comments: