Friday 16 March 2012

ایا اقای اوباما دوباره رئیس جمهور امریکا میشود

فريدون مجلسی
به نظر من آقای اوباما در انتخابات آینده ریاست جمهوری ایالات متحد برای بار دوم انتخاب خواهد شد!
اولاَ در آمریكا رؤسای جمهور معمولاَ‌ در دور دوم نیز انتخاب می شوند و عدم انتخاب آنان امری استثنایی است.
ثانیاً اوباما میان رأی دهندگان آمریكایی از محبوبیت بیشتری نسبت به اغلب رؤسای جمهور پیشین برخوردار بوده و هنوز هم برخوردار است.
ثالثاً اوباما در دور نخست در شرایطی به ریاست جمهوری انتخاب شد كه امریكا در دوره ركود اقتصادی بزرگی به سر می برد. اینكه آن بحران بیشتر حاصل تأثیر عملكرد دورانی اقتصاد آزاد بوده است یا بی كفایتی های جرج بوش پسر كه ترازنامه و خزانه پُر و پیمانی را از كلینتون به ارث برد و خزانه ای تهی و بدهكار به ارث گذاشت، و یا رخدادهای سیاسی و عملیات تروریستی خصوصاً ویرانی برج های تجارت جهانی و دو جنگ دامنه دار متعاقب آن در افغانستان و عراق به آن دامن زده بود، قابل بحث است. اما دلیل آن بحران هرچه بود شرایطی پدید آورد كه به هر حال به حساب جرج بوش و شركای بنیادگرا و محافظه كار او گذاشته شد،‌ و موجب شكست قاطع آن حزب شد، كه كاندیای قابل عرضه ای هم نداشت. «تغییر» شعار اوباما بود، ‌اما در جوامع متكی به آراء مردم بی آنكه الزاماًَ نیازی به ضعفِ عملكرد دولت انتخابی باشد، ‌از روز بعد از انتخابات حركت پس زدن و رفتار منتقدانه آغاز می شود و تا تغییر واقعی ادامه می آید. پیروزی اوباما در شرایطی بود كه توانست اكثریت هر دو مجلس كنگره آمریكا را نیز به دست آورد. اما عملكرد مداوم مكانیسم تغییر طلبی موجب شد پس از دوسال اكثریت را در مجلس نمایندگان از دست بدهد. جمهوری خواهان این پیروزی را به حساب افول اوباما گذاشتند. ضمن آنكه در كنگره با برنامه های اجتماعی او مخالفت كردند. بحران حاد به ارث رسیده از دولت بوش را نیز علناً ‌در نوشتارها و گفتارهای خود ناشی از عملكرد اوباما اعلام می كنند! اما ركود اقتصادی و افزایش بیكاری در آستانه سال 2012 واكنش های رادیكال جدیدی به صورت اشغال وال استریت و حركات ضد سرمایه داری در نیویورك و بسیای از شهرهای عمده آمریكایی پدید آورد كه در شعارها خود را نماینده 99 درصد مردم می داند. البته حركتی 99 درصدی وجود ندارد! در كشوری مانند آمریكا اگر 9 درصد از جمعیت به طور منسجم خواهان تحولی جدی باشند با گرد آمدن در حزبی می توانند حكومت را در اختیار بگیرند، 99 درصد كه جای خود دارد! اما به هر حال این نهضت جدید نشان دهنده تحولی رو به افزایش در آمریكا و حتی دیگر جوامع غربی است كه آنان را به فكر مقابله و اقداماتی اصلاح گرانه وا داشته است. به این ترتیب اوضاع آن چنان كه محافظه كاران آمریكایی می پندارند به سود آنان پیش نمی رود.
در دوران حاكمیت كمونیسم در شوروی پیشین، اصلاحاتی اجتماعی در ایالات متحده و كشورهای غربی انجام می شد، كه جذابیت های سوسیالیسم و موجبات تأثیر گذاری شوروی را خنثی كند. پس از سقوط شوروی آن حمایت ها و برنامه ها از بین رفت، و در غرب نوعی بی پناهی اجتماعی جای آن را گرفت،‌ كه اكنون به صورت تظاهرات و ضدیت با سرمایه داری خود نمایی می كند . ممكن است این حركات مدافع اوباما نباشند، اما در جامعه سیاسی آمریكا كه انتخاب نهایتاً‌ به دو گزینه محدود می شود،‌ تأثیر گذاری های این جنبش قطعاً به سود محافظه كاران و حزب جمهوری خواه نیست، بلكه اینان هدف اصلی انتقادات هستند و در برابر آن قرار دارند! و در نتیجه این اعتراضات موجب تقویت موضع اوباما نیز خواهد شد كه اصلاحات اجتماعی او با مخالفت و كارشكنی محافظه كاران مواجه شده و این گونه نارضایی ها را تشدید كرده است!
اما اینكه اینكه بقای اوباما در آمریكا موجب تحرك سوسیالیستی در جامعه آمریكا شود فرضی است كه نه خود اوباما به دنبال آن است،‌ نه حامیان لیبرال و اصلاح طلب او،‌ و نه حتی چند درصد متظاهران رنگارنگ خیابانی،‌غالباً‌بدون هیچ گونه وجه تشابهی كه بتوان به آن نام حركتی مشابه و منسجم داد، كه نام خود را ضد سرمایه داری گذاشته اند. در شعارهای سیاسی گاهی برخی واژه ها از معنای واقعی خود دور می شوند و تبلیغات آنها را دارای بارهای افراطی و حتی دشنام آمیز می كند! مثلاً‌كمونیست ها در بازی با كلمات نخست واژه سرمایه داری را تبدیل به نوعی دشنام كردند، كه با تأثیر گذاری در ادبیان سیاسی ایران صفت تكمیلی زالو صفت نیز تكلیف آن را یكسره كرد! و سپس دموكراسی و لیبرالیسم را معادل سرمایه داری گرفتند،‌ به این ترتیب وقتی در وال استریت شعاری ضد سرمایه داری داده می شود، ‌در تفسیرهای خبری بعضی كشورها آن را معادل دشمنی با دموكراسی و نشانه ای بر فروپاشی آینده آن تلقی می كنند!
در آمریكا نیز واژه سوسیالیسم از زمان خصومت ورزی با شوروی رنگ نوعی دشنام سیاسی و ناموسی و نشانه ای بر بی وطنی خیانت به خود گرفت،‌ و اكنون محافظه كاران آمریكایی، كه اصلاح طلبی و تغییرات اجتماعی اوباما را بر نمی تابند،‌ برای ترساندن مردم به او انگ وحشتناك سوسیالیسم می زنند. وگرنه جامعه آمریكایی از آغاز با فرهنگی بر مبنای اصلت فرد یا فردگرایی نضج گرفت، و نهادهای مدنی آن نیز كه از عناصر اصلی انسجام آن هستند نیز اغلب از گرد هم آیی گروه های مشترك المنافع بر مبنای تقویت مواضع فردگرایانه آنان تشكیل شده اند. البته همین اجتماعات فردگرایانه به نوع دیگری آثار اجتماعی بسیار گسترده و جالبی نیز بر جای نهاده است،‌ اما ژرفای این فرهنگ و عملكرد موفق آن چنان است كه فرصت خودنمایی به سیاست های برنامه ریزی شده تر و متمركز تر سوسیالیستی نمی دهد،‌ هرچند به توسعه و تقویت خدمات اجتماعی و بازگرداندن آن گونه سازمان های بهداشتی و بیمه و بازنشستگی و مسكن و پیری و از كار افتادگی و غیره كمك خواهد كرد،‌ و در آینده، برای حفظ ثبات و عدالت اجتماعی بیشتر به این سمت گرایش خواهد یافت.
آنچه تا اینجا گفته شد نگاه به مسئله از زاویه و دیگاه اقتصادی بود. اما قضیه بعد دیگری هم دارد. آمریكا مانند پرانتزی بزرگ است كه دو طرف آن پرانتز یعنی سواحل دو اقیانوس در شرق و غرب را جامعه مدنی تر، فرهیخته تر، و دموكرات تر آن شكور تشكیل می دهد. مهد تاریخ و تحولات دیرین سیاسی،‌تمركز برجسته ترین دانشگاه های آن كشور و بلكه تمام جهان، مركز انتشارات كتاب و روزنامه و مجله،‌تأتر وسینمیا و هنر و روشنفكری و علم و فرهنگ،‌و میانه پرانتز آمریكای روستایی است. مركز هامبرگر و كلیساها و نژادپرستی ها و ناسیونالیسمی حاد هرچند سطحی،‌ كه به صورت نصب پرچم بر سردر منزل و موتور سواری های جمعی و كو كلاس كلان و از این نوع حرف ها بروز می كند. آقای بوش تجلی اراده درون پرانتز و اوباما تجلی اراده پرانتز فرهنگی آمریكاست! بوش پسر در انتخابت دور نخست در شرایطی قابل بحث كه كار آن به دادگاه هم كشیده شد به دار و دسته ای كه خود را نو اصولگرایان می نامیدند، با پیوندی اعتقادی میان مسیحیت و صهیونیسم (!) بر مسند ریاست جمهوری آمریكا تكیه زد. سخنان و منش و رفتارش،‌ حتی طرز راه رفتن جاهل مآبانه اش، از همان آغاز مایه نگرانی و دلسری بود. وقتی روی كار آمد بسیاری از قطب های تنش آفرین جهان در شرایط آشتی و تفاهم بودند. مردم كره جنوبی به دیدار خویشاوندان شمالی می رفتند، سخن از تعطیل فعالیت های هسته ای و حتی تخریب نیروگاه قدیمی و خطر آفرین بود، سخن از سرمایه گذاریهای مشترك ملت از هم جدامانده بود، كه ادامه آن تا این زمان می توانست اوضاع آن منطقه را بكلی دگرگون كرده باشد. در فلسطین نیز گفتگوها در مرحله جبران خسارات و التیام زخمها و پیایان دادن به تجاورات اسرائیل بود. كه بوش ناگهان شرورانه محور شرارتی آفرید، شعار فاشیستی «هركس با ما نیست برماست!» را سر داد، بی آنكه حتی متوجه قبح این سخن سخیف باشد. دشمنی ها را تشدید كرد، ‌و كشور خودش را در معرض فجیع ترین جنایات تروریستی قرار داد، و زمانی كه كاخ سفید را ترك می كرد كشورش درگیر جنگ در چند جبهه و غرق در ركوداقتصادی و بحران بیكاری و بانكی و مسائل دیگر، ‌و جهان دچار آشوب های بیشتر بود! گرچه بوش توانست با سوار شدن بر احساسات تحریك شده ملتی درگیر جنگ برای بار دوم انتخاب شود، اما شكست های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و حتی نظامی او چنان ضربه ای به حزب جمهوری خواه و محافظه كاران آمریكا زد زد كه اصلاً نامز قابل رقابتی برای مقابله با اوباما بر جای نگذاشت. خانم جوانی هم كه با خیال خام جذب آراء به عنوان نامزد معاونت ریاست جمهور و رفیق راه انتخاب شد چنان عامی و مبتذل بود كه كمكی نكرد و می توان گفت «كز قضا سركنگبین صفرا فزود!» تأثیر منفی آن تیم شكست خورده و تی پارتی كودكانه متعاقب آن چنان نومید كننده بود كه محافظه كاران در دور دوم انتخابات اوباما نیز نتوانسته اند رقیب موجهی برای مقابله با او بیابند. و به كسانی مانند گینگریج متوسل شدند كه پیشتر از مقام ریاست مجلس نمایندگان با ورشكستگی كنار رفته بود! به این ترتیب اوباما فقط به امتیازات خود متكی نیست. روی ضعف محافظه كاران نیز می تواند حساب كند.

No comments: