Sunday 18 March 2012

بهاران خجسته باد - نوروزتان پیروز - از حمید حمیدی

ای نوبهار خندان، از لامکان رسیدی
چیزی به یار مانی، از یار ما چه دیدی؟
خندان و تازه رویی، سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی؟ یا رنگ از او خریدی؟
ای فصل خوش چو جانی، وز دیده ها نهانی
اندر اثر پدیدی، در ذات ناپدیدی
ای گل، چرا نخندی؟ کز هجر باز رستی
ای ابر چون نگریی؟ کز یار خود بریدی
ای گل، چمن بیارا، می خند آشکارا
زیرا سه ماه پنهان، در خاری دویدی
ای باغ، خوش بپرور این نورسیدگان را
کاحوال آمدن شان از رعد می شنیدی
ای باد، شاخه ها را در رقص اندر آور
بریاد آن که روزی، بر وصل می وزیدی
بنگر بدین درختان، چون جمع نیک بختان
شادند؛ ای بنفشه، از غم چرا خمیدی؟
سوسن به غنچه گوید: «هر چند بسته چشمی،
چشمت گشاده گردد، کز بخت در مزیدی.

«مولانا جلال الدین محمد بلخی»

بهار فصل رویش ناگزیزدانه،فصل کوچ پرستوها،فصل سر بر آوردن گلها و شکوفه ها،فصل رقص طبعیت و فصل بیداری طبعیت در راه است.

گیرم که می زنید،گیرم که می برید
یا رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

نوروز که مژده ی بهار را به مردم میرساند، پایان فصل سرد را به آدمیان آواز می کند. فصل سردی که جان ها را به لب می رساند ومحرومان را تا مرزهای مرگ می راند. بدین سان است که بهار با هوای مطبوع و رویش علف و سبزه از خاک، خوشی بی مانندی در قلب مردم ما می آفریند. نوروز نوید فصلی می دهد که دیگر سرما دست کم تا سالی دیگر از خود قربانی بجای نخواهد گذاشت. هر چند هیولای جنگ بهار نمی شناسد و هنوزهم مردمان را به کام آتش می سوزاند
بهارخانوم،موهایش را همچون بید مجنون شانه زده رها نموده ،از کوهها و دشتها گذر می کند،کوچ پرستوهائی را می بیند که به آشیانه هاشان باز می گردند،شکوفه ها را می بیند که به او لبخند می زنند و آب های روانی را که به سوی او سرریز میشوند.
بهار جانم از دیدن تمامی اینها شاد میشود ولی هنوزغمی دارد.شرمسار کودکانی است که زمستان در خیابانها از آنان جان گرفت.آیا کودکان کار هم جشن نوروزو بهار دارند؟ آیا آنان نیز، در این شروع نو، رویاهای کودکیشان را لمس می کنند؟ آیا آنان، که زیر پایشان انبوده نفت و گاز و منابع طبیعی است، بروی زمین، نشسته بر خاک، با دستانی کوچک اما پینه بسته، فردایی در سر می پرورانند؟ بهارخانوم، شرمسار مادرانی است که ناچارند،جشن آغاز آن را برمزارعزیزانشان به مویه بنشینند.شرمسار کسانی است که دیدن بهار را از آنان دریغ کرده اند و باید در پشت میله ها و سلول های کوچک،آغازش را خبر دار شوند.
بهارجانم می آید تاشکوفه ها شکفته شوند.بهار جان می آید تا زندگی را پیغام دهد.بهار جانم می آید تا دلها آرام گیرند تا از رنج و غم و غصه خبری نباشد.اگر چه با مادران داغدار همدردم،اگر چه با کودکان کار همراهم،واگر چه یاد یارانمان که در زندانند همواره با من است.ولی عظمت و شکوه بهاررا نمی توانم پنهان کنم.به آغازش سلامی دوباره خواهم داد وبا تمامی شرمساریهایش ،شروعش را خجسته میدارم.بهاران بر همگان خجسته باد.
حمید حمیدی

No comments: