Monday, 31 October 2011

مرگ یک دیکتاتور

نوک پاول سیاست مدار انگلیسی زمانی گفته بود: زندگانی سیاسی همواره با شکست به پایان میرسد، مگر اینکه معجزه
ای رخ دهد و در بهترین لحظه اش در دریای خاطرات غرق شود. این طبیعت سیاست و روابط انسانی است.
زندگی دیکتاتورها این واقعیت را بسیار پر رنگ تر نشان میدهد. به همان اندازه که مرگ یک رهبر سیاسی مردمی پس از بازنشستگی تنها یک مسئله خصوصی است، مرگ یک دیکتاتور به یک موضوع سیاسی تبدیل میگردد که بازتاب دهنده دوران زمامداری و اقتدار اوست.اگر یک دیکتاتور در آرامش در تخت خوابش جان بسپرد، مرگش نمایشی رقت انگیز ازدوران اقتدارش است و اگر همان دیکتاتور اعدام شود و پیش از اعدام بر خاک افتاده طلب بخشش کند، آن زمان است که این صحنه آینه ای میشود که طبیعت حکومت او و خشم فرو خورده مردمان زیر ستم را بازتاب میدهد.
مرگ قذافی مصداق این واقعیت است. تنها تفاوت مرگ او با دیگر دیکتاتورها در آن بود که از لحظه مرگش فیلم گرفته شد. چیزی که در زمان کالیگولا هنوز وجود نداشت.با وجود تلفن های موبایل و اسلحه هایی که در فیلم ها دیده میشد، این صحنه یاد آور داستان هایی از انجیل بود مانند داستان مرگ آهاب (و سگ ها خون اورا لیسیدند).هر چه باشد مرگ او به دهشتناکی مرگ قیصر بیزانس به نام اندرونیکوس نبود که مردم مو ها و دندان هایش را کندند و صورتش را با آب جوش سوزاندند و در نهایت بدنش را پاره پاره کردند.در دوران معاصر اعدام چائوشسکو دیکتاتور رومانی هنوز در خاطره ها مانده است و همچنین مرگ فیصل دوم و عمویش که سر هایشان تبدیل به توپ فوتبال قاتلانشان شد.در سال 1996 طالبان پس از قطع اعضای تناسلی نجیب الله او را در خیابان های کابل گرداندند و سپس به دار آویختند.
رهبران و روشن فکران غربی اعدام قذافی بدان اینگونه که دیدیم را عملی تنفر انگیز میدانند.برناردهنری لوی بر این باور است که این عمل میتواند هسته اخلاقی شورش و انقلاب را مسموم کند.البته از منظر سیاسی به اندازه کافی دلیل برای اعدام این شاه شاهان وجود داشت.دیکتاتوری قذافی تمامیت خواه، سلطنت گونه و شخصی بود. تا زمانی که دیکتاتور زنده است، دست از حکمرانی و ایجاد رعب و وحشت بر نخواهد داشت. چرچیل گفته است: دیکتاتور ها سوار بر ببر هستند و جرات نمیکنند از آن پیاده شوند.
تنها مرگ است که میتواند نفرینی را که بر چنین دیکتاتوری سنگینی میکند به پایان برساند.گاهی حتی مرگ هم برای پایان دادن به این نفرین کافی نیست. برای مثال شایعه زنده بودن کالیگولا که توسط رومی ها کشته شده بود تا مدت ها لژیون های رومی را آزار میداد. همین طور مردمانی که برای دیدن جنازه قذافی صف کشیده بودن میخواستند از مرگ او مطمئن شوند. قذافی کسی بود که صحنه های خشونت آمیز را جشن میگرفت بنابر این مرگ دیگری به جز آن را نمیشد برای او متصور شد. زمانی که از قاتلانش پرسید که آیا آنان تفاوت میان درست و نادرست را میدانند، خودش دیر زمانی بود که پاسخ این پرسشش را با کرده هایش داده بود.سلطان باریبار دوم عادت داشت مهمانان خود را مسموم کند تا اینکه خودش قربانی شیر مسومی شد، که برای کسی دیگری در نظر گرفته بود. زمانی که استالین سکته مغزی کرد، دوازده ساعت در ادرار خود غوطه ور بود تا کسی جرات کرد پزشک را خبر کند چرا که او پیش از آن پزشکان زیادی را به جرم خیانت به زندان انداخته بود و بدینگونه نابودی خودش را رقم زد.
در حالی که نظام های پادشاهی هنگام مرگ و یا پیری قدرت خودرا به بازماندگان و وراث منتقل میکنند، دیکتاتور ها باید تا آنجا که میشود زنده بمانند. مصداق این موضوع تلاش گاه مذبوحانه پزشکان برای نجات جان کسانی مانند مائو، برژنف، تیتو و فرانکو میباشد.تنها کره شمالی ها بودند که این معضل را با تیز هوشی حل کردند و کیم ایل سونگ را رهبر جاودانه خود نامیدند که هیج گاه نخواهد مرد.اگربرای دیکتاتوری مرگ در تخت خواب در دسترس نباشد، تلاش میکند تا دست کم مرگش را خودش صحنه آرایی کند چرا که دیکتاتور ها زندگی بدون قدرت را نمیتوانند تحمل کنند. قذافی یک خود شیفته بود که شورش مردمش را انکار کرد و تمام دار و ندارش را بر روی یک کارت گذاشت تا سر انجام آن پایانی را رقم بزند که شاهدش بودیم. قذافی میتوانست جان خانواده خود و هزاران هم وطنش را نجات بدهد اگر به ویلای خودش میخزید تا زمانی در پیشگاه دادگاه بین المللی پاسخ گوی کرده های خود باشد. اما او خود شیفته تر از آن بود و ترجیح میداد همراه با نابودی خود، طرفدارانش، خانواده اش و سرزمینش طعمه شعله های آتش خودکامگی و خود شیفتگی او شوند.قذافی ترجیح میداد همچون ریچارد سوم در کارزار بمیرد یا همچون مکبث با خودکشی به زندگی خود پایان دهد. اما سرنوشت خواشت تا این خود شیفته بزرگ به مرگی فلاکت بار بمیرد.

No comments: