روشنفکران ایران و سقوط شوروی؛ فروپاشی یک رویا
قول معروفی از کارل پوپر فیلسوف ضد مارکسیست اطریشیالاصل انگلیسی (۱۹۹۴-۱۹۰۲) در کتاب «جامعه باز و دشمنانش» وجود دارد که عموما در دهه هفتاد شمسی ترجیعبند کلام برخی از روشنفکران ایرانی بود: هر تلاشی برای ساختن بهشت بر روی زمین، بدون استثنا چیزی جز جهنم برجا نمیگذارد.
منظور پوپر کنار گذاشتن اتوپیا و آرمانگرایی و روی آوردن به عقلانیت و واقعگرایی مورد تایید سرمایهدرای در جهان معاصر بود. اما نقل چنین جملهای از چه چیز ناشی میشد.
مواجه روشنفکران ایرانی با فروپاشی شوروی
۱. روشنفکرانی که با پیوستن به نیروهای کنار گذاشته لیبرال پس از انقلاب، راهی غیر از چپ را برگرفتند و با روشی واقعگرا آرمانگرایی را جهنم بشریت دانستند
۲. روشنفکرانی که بر مواضع چپگرایانهای که اکنون از پس تجربههای عینی دستخوش تعدیل شده بود، تاکید کردند و مدل سوسیال دموکراسی را بهترین مورد برای حکومت در نظر گرفتند
۳.روشنفکرانی که عموما به حزب توده تعلق خاطر داشتند، فروپاشی شوروی را نه ضرورت تاریخی بلکه نتیجه یک عامل بیرونی و توطئه کشورهای سرمایه داری غرب میدانستند ومی دانند
سال ۱۹۹۱ انحلال کشور شوراها اعلام شد و این پایان کمونیسم شوروی بود. سابقه رابطه روشنفکران ایرانی با جریانات عدالتخواه و آزادیخواه در کشور همسایه، به دوره انقلاب مشروطیت برمیگردد و با پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ این رابطه نزدیکتر شد.
فارغ از وابستگیهای معروف حزبی بین دو کشور، شوروی ماینده یک رویا بود. رویای تحقق جهانی سرشار از عدالت و آزادی که در آن همه مردم با هم برابر هستند و در آن هیچ طبقه ای وجود ندارد.
از این جهت حتی پس از شکل گیری دولتحزبی توتالیتر در شوروی و بر جا گذاشتن عواقب جبرانناپذیر تا زمان فروپاشی، این رویا به طور نمادین بر آن حمل میشد و درباره شوروی کم و بیش وجود داشت.
سنت روشنفکری در ایران که عموما چپگرا بود با وجود انتقادهایی که در دهه چهل و پنجاه به نظام کمونیستی شوروی وارد میکرد اما به طور ساختاری نمیتوانست اشتراک در این رویا را نفی کند چون در غیر این صورت نمی توانست خود را چپ بداند و با چنین عنوانی خود را اتلاق کند.
بنابراین، شکست این رویا نمیتوانست جامعه روشنفکری در نقاط دیگر جهان و خصوصا کشورهای در حال توسعه مانند ایران را تحت تاثیر خود قرار ندهد.
از آنجا که فضای حاکم پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، فضای چپگرایی (اعم از دینی و غیردینی) در معنای حاکم شدن یک ایدئولوژی خاص و نه نقد قدرت، بود، روند حرکت دموکراتیک در جامعه را کند میکرد و حتی میتوان گفت به دموکراتیزه کردن جامعه عملا توجهای نشان داده نمیشد.
"سنت روشنفکری در ایران که عموما چپگرا بود با وجود انتقادهایی که در دهه چهل و پنجاه به نظام کمونیستی شوروی وارد میکرد اما به طور ساختاری نمیتوانست اشتراک در این رویا را نفی کند چون در غیر این صورت نمی توانست خود را چپ بداند و با چنین عنوانی خود را اتلاق کند"
مهمترین ویژگی ای که بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بروز کرد، حاکمیت قدرت مطلق به عنوان یک ایدئولوژی بود. اما تمایل به دموکراتیک شدن نیروهای سیاسی و اجتماعی از دو واقعه ناشی میشد. یکی تجربه عینی و عملی این نیروها در جامعه و دیگری فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی
حسین بشریه استاد اخراجی علوم سیاسی دانشگاه تهران که اکنون در آمریکا قامت دارد و تدریس می کند، در کتاب «گذار به دموکراسی» از تمایل به روند دموکراتیک شدن در جوامع در دهههای اخیر یاد میکند و زمینههای سیاسی و اجتماعی فروپاشی رژیمهای غیردموکراتیک را برمیشمارد.
او این دلایل را در چهار بحران به طور خلاصه چنین بیان میکند: بحران سلطه و استیلا و افزایش نارضایتی عمومی؛ بحران در ایدئولوژی مشروعیتبخشی که حاکمیت بر اقشار مختلف جامعه تحمیل میکند؛ بحران کارآمدی در روند بورکراسی که ساز و کار یک جامعه را پیش می برد؛ بحران در همبستگی طبقه حاکم و ناتوانی در تضمین منافع آن (گذار به دموکراسی، صفحات ۱-۶۰)
ین چهاربحران در دوره فروپاشی شوروی و اقمار آن قابل مشاهده بود. البته در ایران، تحلیل نیروهای مذهبی حاکم صرفا محدود به این میشد که دلیل اصلی فروپاشی شوروی ضدیت آن با دین بود حال آنکه فروپاشی بیارتباط به محتوای ایدئولوژیک شوروی بود بلکه بیشتر به دلیل این بود که قدرت حاکم تبدیل به ایدئولوژی شد و این باعث شد که حکومتگران به هر طریقی اعمال و رفتار خود را توجیه کنند.
اما از سوی دیگر، روشنفکران ایرانی تنها نظارهگر این فروپاشی نبودند بلکه عملا خود پس از انقلاب بهمن ۵۷ و با مسلط شدن یک ایدئولوژی خاص از نوع دینی، تجربهای را از سر میگذراندند و (هم اکنون در حال تجربه هستند) که روشنفکران دیگر در شوروی یا بلوک شرق سال ها پیش از سر گذراندند.
فارغ از محتوای ایدئولوژیهای مسلط در تضاد با هم (یکی دینی و دیگری ضددینی) روشهایی که این ایدئولوژیها در اعمال قدرت به کار میگیرند، کم و بیش مشابه است، بنابراین تجربه عینی روشنفکران در این نوع کشورها نیز میتواند تشابهاتی باهم داشته باشد.
چهار دلیل فروپاشی شوروی به روایت حسین بشیریه
بحران سلطه و استیلا و افزایش نارضایتی عمومی؛ بحران در ایدئولوژی مشروعیتبخشی که حاکمیت بر اقشار مختلف جامعه تحمیل میکند؛ بحران کارآمدی در روند بورکراسی که ساز و کار یک جامعه را پیش می برد؛ بحران در همبستگی طبقه حاکم و ناتوانی در تضمین منافع آن
از این رو میتوان سه نوع طرز برخورد روشنفکران ایرانی با نظام شوروی ذکر کرد که با فروپاشی آن، شیب تندتری گرفت و از آن تاثیر پذیرفت:
۱) روشنفکرانی که با پیوستن به نیروهای کنار گذاشته لیبرال پس از انقلاب، راهی غیر از چپ را برگرفتند یعنی همانطور که گفته شد، جمله معروف پوپر را به عنوان ترجیعبند خود انتخاب کردند.
آنها محدودیتهای مدیریت و حکومت کردن در جهان امروز را متذکر شدند و با روشی واقعگرا و همراه با تعریفی از عقلانیت که سرمایهداری مدافع آن است، آرمانگرایی را جهنم بشریت دانستند.
این گروه از روشنفکران اعم از دینی و غیردینی تحت عناوینی چون لیبرال یا لیبرال دموکراسی جا گرفتند. در این مورد میتوان به روشنفکری دینی (به طور مثال مهدی بازرگان و عبدالکریم سروش و حلقه کیان) و نیروهای لیبرال تکنوکرات (سیاستمدارانی همچون عطاالله مهاجرانی) اشاره کرد. اغلب روشنفکرانی که در این بخش رده بندی می شوند فروپاشی را نه شکست شوروی بلکه ورود نیروها به دنیای واقعی حکومتداری تلقی میکردند.
۲) روشنفکرانی که بر مواضع چپگرایانهای که اکنون از پس تجربههای عینی دستخوش تعدیل شده بود، تاکید کردند.برخی از فعالان سیاسی ملی مذهبی (طیف نزدیک به عزت الله سحابی و حلقه مجله ایران فردا) آنها قدرت را به مثابه ایدئولوژی نقد کردند و مدل سوسیال دموکراسی را بهترین مورد برای حکومت در نظر گرفتند.
در این مورد میتوان به عنوان نمونه به نیروهای ملی مذهبی و نیروهای چپگرای جمهوریخواه هم اشاره کرد. برای آنها «فروپاشی شوروی ضرورتا به معنای شکست رویای کمونیستی [نبود] . . . بلکه فروپاشی یک نوع راهحل مارکسیستی بود؛ راهحلهای دیگر همچنان به عنوان بدیلی برای سرمایهداری هستند.» (مقاله گذر ازکویر: روشنفکران ایران پس از انقلاب. از کتاب روشنفکران قرن بیستم: بررسی انتقادی. ویراست نگین نبوی. ص۱۲۸. انتشارات دانشگاه فلوریدا. ۲۰۰۳)
۳)روشنفکرانی که عموما به حزب توده تعلق خاطر داشتند، فروپاشی شوروی را نه ضرورت تاریخی بلکه نتیجه یک عامل بیرونی و توطئه کشورهای سرمایه داری غرب میدانستند و می دانند و هر گونه تغییر و اصلاح را انحراف از مسیر واقعی کمونیسم تصور میکردند. این افراد هیچگاه به انتقاد از ساز و کار عملکرد خود یا حزب مادر در شوروی نپرداختند.
بنابراین به اجمال می توان گفت که فروپاشی شوروی باعث شد که روشنفکران ایرانی، به دلیل بحرانهای موجود در ساختار ایدئولوژی، به انتقاد از خود شدت بخشند و خود را از سلطه ایدئولوژی برهانند و روند دموکراتیزه شدن جامعه را پیش بگیرند.
هر چند برای گروه اول شکست نمادین این رویا، مسرتبخش است و برای غالب آنها راه سرمایهداری تنها راه و بهترین روش برای ورود به دموکراسی محسوب می شود، گروه دوم با وجود تلخکامی شکست در این رویا، اما همچنان در فکر بدیلی برای سرمایهداری است.
به همین دلیل میتوان آنها را زمزمهکننده این جمله مارکس دانست که تاریخ چیزی نیست جز فعالیت انسانها برای پیگیری مقاصد و اهداف خود.
No comments:
Post a Comment